خداگفت :
- لیلی یک ماجرا ست ، ماجرایی آکنده از من .
ماجرایی که باید بسازیش .
شیطان گفت :
- تنها یک اتفاق است . بنشین تا بیفتد .
آنان که حرف شیطان را باور کردند ،
نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد .
مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد .
خدا گفت :
- لیلی درد است ، درد زادنی نو .
تولدی به دست خویشتن .
شیطان گفت :
- آسودگی ست . خیالی ست خوش .
خدا گفت :
- لیلی، رفتن است . عبور است و رد شدن .
شیطان گفت :
- ماندن است . فرو رفتن در خود .
خدا گفت :
لیلی جستجو ست . لیلی نرسیدن است و بخشیدن .
شیطان گفت : خواستن است ، گرفتن و تملک .
خدا گفت : لیلی سخت است . دیر است و دور از دست
شیطان گفت :
- ساده است . همین جایی و دم دست .
و دنیا پر شد از لیلی های زود .
لیلی های ساده اینجایی . لیلی های نزدیک لحظه ای .
خدا گفت :
- لیلی زندگی ست . زیستنی از نوعی دیگر .
لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود .
مجنون ، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید
و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد .
عرفان نظرآهاری
- ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۰:۲۱